گرچه از جنگ سالیان درازی گذشته است اما مردان جبهه هنوز متاثر از یادگار های آن دوران ،روزگار می گذرانند . یکی از جنگ کوله باری از ترکش در بدن دارد ودیگری هر نفسی که می کشد شاید برایش ممد حیات باشد ولی به یقین مفرح ذات نیست . یکی که اتفاقا جانانه می جنگید اینک متهم است که تنها 25 درصد جانبازی کرده ودیگری گرچه چشم ندارد اماخوشحال است که جز خدا کس دیگری را نمی بیند . هم او تنها غمش این است که دیگر نمی تواند بگرید .
او را غم نگریستن نیست،دغدغه اش این است که بعد از والفجر مقدماتی،نعمت اشک از او گرفته شده وچشمانش گریستن نمی توانند.یکی بی دست مست عباس(ع) است ودیگری یارای قدم برداشتن ندارد.حتی انگیزه قلم برداشتن ندارد،که حرفهایش را با سکوت بهتر می تواند بزند،ودر سکوت بهتر می تواند گام بردارد.یکی هر روز ودر یک قلم باید فقط بیست هزار تومان پول قرض بدهد ودیگری متهم است که در جنگ ،برادر کشی کرده است،نه با تمام کفر که با عراق جنگیده است ،متهم به خشونت است ،می گویند :«گلوله بد است» واو بوی باروت می دهد . من او را بارها استشمام کرده ام ؛هر چه بود عطر تابوت بود نه بوی باروت ،هر چه بود دلبسته شهادت بود ،وابسته جبهه بود تا جنگ،به گل لاله بیشتر می مانست تا گلوله.خمپاره چیست؟او شیدای بدن های پاره پاره دوستانش در کانال کمیل بود والان نیز هست،هر چند شاید فردا نباشد. آخر مگر یک سینه با این همه گاز خردل تا کی می تواند دوام داشته باشد وبا این خس خس ها چگونه می تواندبسازد ؟ جنگ تمام شده بود اما شیمیایی ها تازه سرفه هایشان شروع شده بودما نیز کنار سفره ها رفتیم وصرف نکرد که این سرفه ها را بشنویم .این گونه بود که پرستوها کوچ کردند از آشیانه واین بار نیز یاران چه غریبانه رفتند واز این خانه .از آنها غریب تر البته نیز هستند ،یارانی که مانده اند ولی غریبانه.بعد از جنگ انگار غریبه شده بودند .انگار ما آنها را نمی شناختیم .انگار یادمان رفته بود که اگر جنگی را گنجی هست همین ها هستند .ما اما دل فقط به این خوش داشتیم که دشمن را از مرزهایمان فراری دادیم.غافل بودیم که زخم دشمن هنوز در خانه است.دشمن رفت،آری،اما در سینه جانبازان ما مگر ردپایش را نمی توان دید؟چه می نویسم که ما نیز در سینه یاران رد پا داریم.لاله ها را چه سود که روی دست تشییع می کنیم،در حالی که پایمان روی آلاله هاست؛وجلوی نفسشان را گرفته ایم.پس بیایید قدری به خود بیاییم..
ع.بهشتی